ریخت به هم

 

علقمه موج شد، عکس قمرش ریخت به هم
دستش افتاد، زمین بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسوی او لختۀ خون ریخت به مشک
گیسوی دخترک منتظرش ریخت به هم

تیر را با سر زانوش کشید از چشمش
حیف از آن چشم که مژگان ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادر اصغر غش کرد
او که افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم

قبل از آنیکه برادر برسد بالینش
پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم

به سرش بود بیاید به سرش ‌ام بنین
عوضش فاطمه تا دید سرش، ریخت به هم

کتف‌ها را که تکان داد حسین افتاد و
دست بگذاشت به روی کمرش ریخت به هم

خواست تا خیمه رساند، بغلش کرد ولی
مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم

نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد
خورد بر فرق سرش، پشت سرش ریخت به هم

تیر بود و تبر و دِشنه، ولی مادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

به سر نیزه ز پهلو سرش آویزان بود
آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم