خلد برین

 

حریمش در نگاهم داشت از خلد برین می‌گفت
میان صحن او حافظ گشودم، اینچنین می‌گفت:
“دلم جز مهر مه‌رویان، طریقی برنمی‌گیرد”
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مست‌ات را
که کس مرغان وحشی را از این خوش‌تر نمی‌گیرد
فقیر و خسته‌ام اما به هرکس رو نخواهم زد
به جز در خانه اهل کرم زانو نخواهم زد
اگر اظهار عجزی می‌کنم من، طالبی دارد
چه جای غصه خوردن هر غلامی صاحبی دارد
اگرچه قصه امروز مردم غصه نان است
چه جای غصه خوردن، روزی ما دست سلطان است