کماندار

 

گرچه از دور از آن فاصله ها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد

چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد

اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سه شعبه همه یِ حَنجره را زد بد زد

دست و پا داشت که می زد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد

اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد
اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد

بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده
مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟

گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست
بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد

پشتِ خیمه به سرِ قبر، حرامی آمد
نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد

طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی
بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد

نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت
سَر که اُفتاد زمین ضربه یِ پا زد بد زد

رهگذرهای دَمِ کوچه به هم می گفتند
حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد

سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب
نانجیب آنهمه لبخند به ما زد….بد زد

صابر خراسانی