بزرگ

 

لذت دنیاست در پیمودن فرسنگ ها
خوب میفهمند حرفم را همه دلتنگ ها
هیچ جا غیر از رواق تو هیچ جا
صلح باشد بینشان آیینه ها و سنگ ها
پیش تو فرقی ندارد که سیاهم یا سفید
مهربانی تو مشهور است با یکرنگ ها
پیش تو هیچ ابن هیچم ای بزرگ ابن بزرگ
نامها نزد تو نزد تو چیزی نیست غیر از ننگها
ناهماهنگی شیپور نقارخانه ات
دلربایی می کند از جمله آهنگ ها
اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما
با تمام اختلاف لهجه ها فرهنگ ها
حوض هایت نور را در چشم ماه انداخته
هر سحر خورشید در صحنت کلاه انداخته
زائرت تنها قدم در این حرم نگذاشته
لشگری از اشک را با خود به راه انداخته
ما گدایان را ملالی نیست تا سلطان ما
… خویش را در بارگاه انداخته
من ملک بودم ولی جایم در این فردوس بود
عشقت آدم را چنین در اشتباه انداخته
در ضریحت هر کسی چیزی بیاندازد
ولی زانر مسکین تو هر دفعه آه انداخته
گفتم از رویت بگویم نکته دانی گفت که
سایه حسن تو یوسف را به چاه انداخته
آسمان را آنقدرها هم تماشایی ندید
آنکه بر سنگ کف صحنت نگاه انداخته
در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست
آنقدر که مست اینجا هست در میخانه نیست
آنکه میبوسد در و دیوار و سنگ و چوب را
عارفانه عشق بازی میکند دیوانه نیست
عقده هایم را فقط پیش تو خالی میکنم
آن سری که بر ضریح توست لنگ شانه نیست
با فقیران همنشینی با گدایان هم غذا
پادشاها سفره شاهانه ات شاهانه نیست
لیلی و مجنون خیالی شاعرانه بود و بس
ماجرای عشق ما و تو ولی افسانه نیست
آن بهشتی که از آن با گندمی بیرون شدیم
هرچه باشد بهتر از خاک در این خانه نیست