خیال ما

 

ماه قم! دست خیال ما و دامان شما
میزبان هستید و ما هستیم مهمان شما

غصه ی دنیا شده سوهان روح و در عوض
کام شیرین می کند عمری ست سوهان شما

عشق را در روز روشن عده ای گم کرده اند
من که آن را یافتم کنج شبستان شما

رو سیاهم! با چه رویی بین مردم جا شوم
در دل آیینه ی شفاف ایوان شما؟

مرجع تقلید کل مرجع تقلیدهاست
زایری که دست بر سینه ست حیران شما

گرچه می گویند باید از کریمان کم نخواست
آن چه می خواهم کف دستی ست از نان شما

بس که اینجا آمدم با دست خالی، تازگی
جیب هایم را نمی گردد نگهبان شما

بس که هیچم، روزی ام حج فقیران هم نشد
عید قربان می روم هر سال قربان شما

آب قم شور است شاید ما به ظاهر زایران
بارها حرمت شکستیم از نمکدان شما

داغ اگر در سینه ی من یک نفر باشد که نیست
باید از دریای لطفت بیشتر باشد، که نیست

غیر درد دل نیاوردم به همراه خودم
سعی کردم کوله بارم مختصر باشد، که نیست

خادم دربان به دست خالی ام شک کرده است
ترسم از بار گناهم با خبر باشد، که نیست

حتم دارم در ورودی راه می بندد به من
هر کس دیگر به جای تو اگر باشد که نیست

از ضریحت دست من کوتاه اگر باشد، که هست
کاش روی شانه هایم بال و پر باشد، که نیست

خوب در ایوان آیینه خودم را دیده ام
چشم من هم مثل مردم بلکه تر باشد که نیست

هیچ جا بهتر از اینجا نیست، باید بشکند
دل اگر مثل نمازم در سفر باشد که نیست

هر که آمد حاجت ایل و تبارش را گرفت
این حرم جای کسی که بی هنر باشد که نیست

مادرم این مرتبه قول شفا از من گرفت
آه… می ترسم دعایم بی اثر باشد، که نیست

می روم بعد از زیارت طبق عادت جمکران
تا دعایم دیدن آن یک نفر باشد که…هست

محمد حسین ملکیان