ساحل چشم

 

همین که نام تو بردم گل از گلم وا شد
برام  واژه به واژه شبیه رویا شد
ز شوق ساحل چشمم به رنگ دریا شد
خلاصه با تـو کلامم عجیب زیبا شد
نگاه گـرم تو آخر بهانه دستم داد
شراب و ساقی و ساغر بهانه دستم داد
چه روزها که به شوق وصال شب کردم
رطب چشیدم و منع همه رطب کردم
شبی ز ترس فراقت ز غصه تب کردم
به  پیش پای مـحبان تو ادب کـردم
به سر هوای تو دارم اگر چه بی بالم
از این که نام تو بر لب نشسته خوشحالم
شـبانه ماه رخت را  به آسـمان دادی
همیشه سهم خودت را به این و آن دادی
به جسم سرد فقیران شهر جان دادی
و دسترنج خودت را به میهمان دادی
دعا و راز و نیازت پر از سخاوت بود
علی رکوع نمازت پر از سخاوت بود
شاعر:صابرخراسانی