اوج دلواپسی‌ها

 

جنس لبخند تو از ترانه، گریه های تو هم عاشقانه
یک نگاهت برایم بهانه، تا فدایت شوم عاشقانه

لحظه اوج دلواپسیها، ای ترک خورده بیکسی ها
حرمت کهنه اطلسیها، عطر بیخواب نیلوفرانه

رود مشتاق آغوش بازت، آرزوهای دور و درازت
آسمان رنگ چادر نمازت، وسعت آبی بیکرانه

مثل قایق سواران اروند، موج را از تو باید بپرسند
قد اگر خم کنی با دماوند میشوی تازه شانه به شانه

لطف سرشار زاینده رودی، تو صعود بدون فرودی
از همان روز اول تو بودی، نبض ناایستای زمانه

مثل گرمای ظهر جنوبی، چون طلوعت ندارد غروبی
یا که تعبیر یک خواب خوبی، بعد خمیازه های شبانه

آفتاب از دو چشمت فراریست، آبشار از نگاه تو جاریست
وه که پیش چنین اقتداریست، شعر پر قوتم کودکانه

دشت را پر ز بابونه کردی، دامنت را پر از پونه کردی
آن سبد را که وارونه کردی، زد کویر وجودم جوانه

غرق گل می کنم این بغل را، کوچه پس کوچه های محل را
می فرستم برایت غزل را، سوی یک مقصر بی نشانه