مشت می‌کوبند

 

بچه‌ها لحظه‌ای سکوت کنید
به گمانم صدای پایی هست
یک نفر نیست عده‌ای هستند
بین کوچه سر و صدایی هست
این دری را که با پرش می‌زد
محترم می‌شمرد جبرائیل
یا که بر قبض روح پیغمبر
با اجازه می‌آمد عزرائیل
حال بنگر که مشت می‌کوبند ؟
اف به دنیا مردم آزارش
چقدر آشناست بر گوشم
این صدا را به خاطرم دارم
این همان دست ناجوانمردی است
که در آن کوچه مادرم را زد
گوشواره‌اش پر از خون شد
پیش چشمم به چادرش پا زد
این همان دست ناجوانمردی است
که مرا بین کوچه پیرم کرد
پیش من مادرم زمین خورده
پیش بابام سر به زیرم کردم
به در خانه می‌زنند انگار
خانه وحی، خانه سوره
چشم‌هایم چقدر ترسیدند
باز افتاده‌ام به دلشوره
مادرم عصمت است بر مریم
مادرم عفت است بر هاجر
مادرم عزت است بر کعبه
نه فقط کعبه بلکه بالاتر
می‌رود پشت در چکار کند ؟
من که از خاطرات گریه پُرم
من مگر مرده‌ام که او برود ؟
کاش این‌بار من زمین بخورم
پیش چشمان مضطر بابا
در روی جسم مادرم افتاده
صبر یعنی چه این وسط ؟
حتما یاد حرف پیمبر افتاده
یاد روزی که گفت پیغمبر
هست تا فاطمه سپر داری
فاطمه یک نفر برای تو نیست
لشگری را به پشت در داری
یاد روزی که پیغمبر گفت
جان تو جان دخترم باشد
بعدش اما به مادرم فرمود
که حواست به حیدرم باشد
بعد نه سال زندگی کردن
بعد نه سال خون دل خوردن
بعد نه سال دل به هم دادن
بعد نه سال پای هم مردن
عده‌ای بی‌خدا رسیدند و
زیر لب هی خدا خدا کردند
فتنه‌هاشان شبیه شیطان بود
مادرم را زِما جدا کردند
عده‌ای بی‌خدا رسیدند و
با خدا در نبرد افتادند
یک زن باردار پشت در و
همه در را فشار دادند
جنگ اگر نیست پس چرا این‌ها
همگی چکمه پوش آمده‌اند ؟
یا سر جنگ اگر که با زن نیست
پس چرا با لگد به در زده‌اند ؟
ضرب سیلی‌شان زبان زد شد
وسط کوچه گوشزد کردند
از همه دلخراش‌تر اینکه
چادرش را ….

 

مصطفی صابر خراسانی