حرف پیغمبر

 

در روی جسم مادرم افتاده
صبر یعنی چه این وسط ؟
حتما یاد حرف پیمبر افتاده
یاد روزی که گفت پیغمبر
هست تا فاطمه سپر داری
فاطمه یک نفر برای تو نیست
لشگری را به پشت در داری
یاد روزی که پیغمبر گفت
جان تو جان دخترم باشد
بعدش اما به مادرم فرمود
که حواست به حیدرم باشد
بعد نه سال زندگی کردن
بعد نه سال خون دل خوردن
بعد نه سال دل به هم دادن
بعد نه سال پای هم مردن
عده‌ای بی‌خدا رسیدند و
با خدا در نبرد افتادند
یک زن باردار پشت در و
همه در را فشار دادند

 

مصطفی صابر خراسانی